roman

عشق زیبا 💜🖤♥️


part 16


دیانا*دیدم مهراب :دوست قبلی دیانا:


مهراب*به سلام به دیانا خانوم خوب هستید انشاالله



دیانا*سلام ممنون


مهراب*تنها میری فرانسه ؟


دیانا*نه با دوستم ارسلان میرم اونجا نشسته شماره 21



مهراب*تو دلش :ای خدا نه مردیم رفیق مونو با رلش دیدیم :


دیانا*میشه حرف نزنیم



مهراب*حتما


ارسلان*کنار دیانا یه پسره نشسته بود چرا دیانا با اون پسره حرف زد؟



دیانا*4ساعت بعد رسیدم چمدون هارو تحویل گرفتم دیدم ارسلان عصبی داره می ره گفتم چی شده ؟



ارسلان*خیلی عصبانی و ناراحت بودم گفتم این پسره کی بود ها



دیانا*رفیق صمیمی خیلی وقت پیشم




ارسلان*پس چرا باهاش حرف زدی و خندیدی ها؟


دیانا*بغضی شدم و گفتم بخشید ارسییی



ارسلان*برو پیش همون تو قدر مهربانی های منو نداری گمشو از جلوی چشام بدو



دیانا* گریه کردم و گفتم ارسلان نه نرو من جای رو بلد نیستم ارسلان نهههه



ارسلان*چمدونم رو برداشت رفتم بیرون سیگارو روشن کردم



دیانا*دیدم ارسلان داره سیگار می کشه رفتم سیگار از دست کشیدم پرت کردم روی زمین پامو گذاشتم روی سیگار له شد



ارسلان*چرا این کارو کردی ها؟


دیانا*نمی خوام سلامت رو از دست بدی


ارسلان*باشه بیا بریم هتل تا هتل با من حرف نزن



دیانا*گریه کردم باشه



ارسلان*گریه دیانا رو دیدم دلم براش سوخت بغلش کردم گفتم بریم بدو




دیانا*باشه



......

ادامه دارد 🖤💜♥️



لایک کنید ♥️🖤💜
دیدگاه ها (۳)

تا حالا عاشق شدینمن شدم خودش می دونه ♥️♥️

اینو عکسو بی رنگ گذاشتم درست مثل زندگیممن برای کسی مهم نیستم...

روز مون مبارک

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

سناریو [درخواستی]وقتی دختر ۱۴ سالتون رو با دوست پسرش میبینین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط